سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیینه تاریخ

سفرنامه منظوم تاریخ - آیینه تاریخ

سید محمد احسانی
آیینه تاریخ

سفرنامه منظوم تاریخ

سفرنامه منظوم بلخ
نویسنده: قاضى حمیدالدین عمر‏بن محمود بلخى
مصحح: سید عباس رستاخیز
مترجم: مقدمه: سید علی نقی میرحسینی
تاریخ انتشار روی سایت: 17 / 11 / 1392
خلاصه: یکی از آثار به جا مانده از او «مثنوی سفرنامه مرو» یا «سفر نامه منظوم» (شماره 7 فهرست آثار) است که بنا به نقلی، در مدح رضی الدین شرف الملک نامی سروده شده است

 منبع کتابخانه تاریخ اسلام


بلخ و حمیدالدین بلخی

قلب خراسان

بلخ تاریخی، ناحیه ای وسیع در مشرق خراسان و بخش مهم خراسان بزرگ[1] بوده و در وسط آن قرار داشته است. بلخ در منابع جغرافیایی، به اقلیم چهارم معروف است. ابن خرداذ به، مشرق را به دو بخش خراسان و ماوراءالنهر[2] تقسیم کرده و آنگاه بیان داشته که خراسان دارای چهار مرزبان بوده که عبارتند از: مرزبان نیشابور؛ 2. مرزبان مروشاهجان؛ 3. مرزبان هرات؛ 4. مرزبان بلخ و تخارستان.[3]

 

بانیان بلخ

در اینکه چه کسی برای نخستین بار این شهر را بنا کرده اختلاف است. بعضی بنیان گذار آن را (بلخ)  بن بلاخ،  بن سامان،  بن سلام، بن حام، بن نوح دانسته؛ برخی این نسبت را به منوچهر بن ایرج بن فریدون پیشدادی داده؛ و گروه دیگر به گشتاسب نسبت داده که به مدت ده سال این شهر را ساخت.[4] برخی نیز بنیان گذار بلخ را «کیومرث» دانسته اند. از نظر این گروه، کیومرث نخستین انسان و نخستین پادشاه و معادل حضرت آدم7 است.[5]

 

نام ها و القاب

بلخ در تاریخ، نام های دیگری نیز داشته که برخی از آن ها عبارتند از: باکتریان، بخدای، باختر، پالهیک دیس و...[6] و نیز القاب و صفات بسیار، که گویای اهمیت آن  می باشد. برخی از این القاب و صفات عبارتند از: «ام البلاد، ام البلدان، دارالملک، دارالاجتهاد، دارالاسلام، دارالفقاهه، قبةالاسلام، بلخ الحسنا (بلخ زیبا)، مرجیاباد، بلخ بامی، بلخ بامین و...[7] که هریک از این القاب بیانگر اهمیت آن در گذشته های دور  می باشد و حکیم طوس، بیش از 56 بار نام بلخ را در شاهنامه ذکر کرده است.[8]

 

ریشه های تاریخی و تمدنی

در مورد گذشته تاریخی بلخ و اینکه این شهر در وسط خراسان قرار داشته، سخن یعقوبی شنیدنی و قابل توجه است: «بلخ را ناحیه ها و شهرها است و «عبد الرحمن بن سمره» در دوران معاویة بن ابى سفیان آن را فتح کرد[9] و شهر بلخ شهر بزرگ تر خراسان است و پادشاه خراسان «شاه طرخان»[10] در آنجا منزل داشت و آن شهرى است با عظمت که بر آن دو باره است، باره اى پشت باره اى و در دوران پیشین بر آن سه باره بوده است و آن را دوازده دروازه است و گفته مى شود که شهر بلخ وسط خراسان است چنانکه از آنجا تا «فرغانه» سى منزل بطرف مشرق است و از آنجا تا «رى» سى منزل بطرف مغرب و از آنجا تا «سیستان» سى منزل بطرف قبله و از آنجا تا «کابل» و «قندهار» سى منزل و از آنجا تا کرمان سى منزل و از آنجا تا «کشمیر» سى منزل و از آنجا تا «خوارزم» سى منزل و از آنجا تا «ملتان» سى منزل.[11]

در مورد عظمت تمدنی و آثار و بناها و ساخت و سازها و موقعیت سیاسی آن، سخن صاحب حدود العالم، گویا و راهگشا است: مدینة کبیرة و نزهة، و کانت مقر الأکاسرة قدیما. و بها أبنیة کسرویة ذات نقوش و صنعة عجیبة.[12]

بنابراین، بلخ تاریخی، یعنی سرزمین های بین رود جیحون و آمودریا و ریگستان های خوارزم در شمال، بامیان و سلسله کوه های هندوکش در جنوب، هرات در مغرب و دامنه های غربی واخان و بدخشان و تخارستان در مشرق از چهار طرف این سرزمین بزرگ را در برگرفته است. این محدوده عظیم، سرزمین وسیع و گسترده ای است که امروزه در حوزه شمال افغانستان قرار دارد. این شهر در 22 کیلومتری مزار شریف و 643 کیلومتری کابل قرار دارد. ارتفاع این شهر از سطح دریا 1185 متر است. طول البلد (شرقی) آن 66 درجه و 24 دقیقه و 23 ثانیه؛ و عرض البلد (شمالی) آن 36 درجه و 35 دقیقه و 5 ثانیه  می باشد.[13]

در مورد عظمت تاریخی این شهر همین بس که زمانی، کانون پیروان دین زردشت و بودا به شمار رفت و خاک آن پاک و گرامی تلقی می شد. معبد و آتشکده معروف نوبهار –عبادتگاه زردشتیان ـ در این شهر زبانزد عام و خاص بود و چنان عظمتی در بین فارسیانِ زردشتی مسلک داشت که – بلا تشبه ـ مکه معظمه در بین اعراب مسلمان! دقیقی توسی در مورد بنیان گذار و اهمیت معبد نوبهار بلخ سرده است:

و گشـتاسب را داد لهراسب تخت                  فرود آمد از تخت بر بست رخت

به بلخ گــزین شد در آن نوبهـار                   کـه یــزدان پـرستان آن روزگار

مر آن خــانه را داشتندی چــنان                   که مر مکه را تــازیان این زمان

به خاطر همین اهمیت و خوش نامی و خوش آوازی بلخ بوده که همواره مورد توجه کشورگشایان و فاتحان بزرگ تاریخ بوده و در اثر حملات و تهاجمات آن ها 22 مرتبه اشغال و تخریب و سوزانده شده است. یکی از این حملات در عصر مغول صورت گرفت که ساکنان این شهر، به طرز وحشتناکی قتل عام شدند. مهم ترین دلیل این لشکرکشی ها اهمیت فوق العاده بلخ در دوره های مختلف تاریخی بود. بعد سیاسی و سوق الجیشی، نقطه اتصال شرق و غرب، مرکز خرید و فروش و تجارت، وجود کالاهای فراوان تجاری، محیط سرسبز و آب و هوای مطلوب، مرکز باغ ها و باغستان ها و... از مهم ترین شاخصه های بلخ تاریخی بود که فاتحان و کشورگشایان را به سوی خود جلب  می کرد و زمینه جنگ ها و تخریب های فراوان را فراهم  می ساخت.

 

زادگاه فرزانگان علم و ادب

یکی از جلوه های تابناک بلخ در بستر تاریخ، رشد و بالندگی و حضور بی شمار عالمان و شاعران و نامداران عرصه علم و ادب و عرفانند که بسان آفتاب در شبستان این شهر پرآوازه  می درخشند و بر تارک زبان و ادبیات فارسی پرتو  می افکنند. ده ها تن از فقیهان و محدّثانی که از این شهر برخاسته و در آنجا اقامت افکنده بودند، دل و دیده شیخ بزرگ، صدوق آل بویه را به سوی خود جلب کرده و او را مسافر دیار بلخ ساخته و بانی و باعث کتاب ارزشمند «من لایحضره الفقیه» شدند. نامدارانی چون شقیق، ابوشکور، ابومعشر، اصم و ادهم و ورّاق و کعبی و رابعه و صفیه و ابوزید و صفّار و دقیقی و مولوی و ناصر خسرو، عنصری و انوری و باقلانی، قلانسی و واعظی بلخی و در یک کلام: جوزجانی ها و فریغونی ها و اندخودی ها و سانجی ها و بلخابی ها و فاریابی ها و ایلاقی ها و سمنگانی ها و قندوزی ها و طالقانی ها و ترکستانی ها و ترمذی ها و... و صدها عالم و شاعر و ادیب دیگر، که قرن هاست جرعه نوش سیر و سلوک و ترنم های دل انگیز و آثار ماندگارشان بوده و هستیم و با واژه واژه آن ها سیر و صفا و زندگی  می کنیم.

و نیز خاندان های بزرگ و تاریخ ساز بلخی تباری چون: برمکیان و آل سینا و بلخی ها و حسینی ها و محمودی ها، همه و همه ستارگانی بر شبستان پرفروغ بلخ بودند و نور  می افشاندند.

 

قاضی حمید الدین بلخی

قاضی محمد بن عمر محمودی معروف به حمیدالدین بلخی یکی از دانشنمدان و شاعران و نویسندگان پرآوازه بلخ است که در ذیل تا آنجا که منابع یاری کند، معرفی  می کنیم:

 

نام، لقب و کنیه

صاحب فضایل بلخ نام او را محمود[14] و عوفی، عمر[15] ذکر کرده که بنا به نوشته محمد قزوینی[16] ظاهراً نام پدر و پسر در نوشته عوفی اشتباه شده است. در فرمان سلطان سنجر که در جمادی الاولی 547 صادر شده، نام او «محمد» ذکر شده که مقرون به صحت است.[17]

بیشتر منابع لقب او را حمیدالدین دانسته اند[18]؛ ولی نظامی عروضی[19] و خلیل شروانی[20] به صورت حمید و حمید بلخی از او یاد کرده اند. در همان فرمان سلطان سنجر، لقب ظهیرالدین نیز برای او ذکر شده[21] که عباس اقبال آشتیانی این لقب را نه از تعارفات، که از القاب واقعی او  می داند.[22] کنیه اش را ابوبکر نوشته اند و چون وی به خاندان محمودیان طالقان بلخ منسوب است در اغلب منابع نسبت محمودی نیز برای او ذکر شده است.[23]

 

زادگاه و رشد و نما

در زادگاه و موطن اصلی او اختلاف است. صفی الدین بلخی او را در اصل، اهل طالقان بلخ[24]؛ ولی دولتشاه سمرقندی[25] اصل او را والوالج[26] دانسته است. به نظر  می رسد سخن صفی الدین بلخی به واقع نزدیک تر باشد. به هر صورت چه او را اهل طالقان بدانیم و چه اهل ولوالج، محل و سال تولد او به درستی روشن نیست.

 

شغل و سمت

پدرش «علی بن عمر محمودی بلخی» از سال 536 تا 547 قاضی القضات بلخ بود که در 547 درگذشت.[27] سلطان سنجر پس از پدر، قاضی القضاتی بلخ را به فرزندش حمید الدین محمد واگذاشت که مانند دیگر اعضای خاندان خود در علم و فضل سرآمد بود و بر دانش های شرعی و قضایی و ادبی احاطه کافی داشت و در نگاشتن نثر و سرودن نظم شهرت و مهارت بسیار. فلسفه و کلام را خوب  می دانست. در فقه و اصول تسلط داشت و با تصوف آشنا بود. او ظاهراً تا سال 559 که از دنیا رفت، در مسند قاضی القضاتی بلخ باقی ماند. منابع، به موروثی بودن قضاوت در خاندان محمودی بلخی اشاره دارند. به احتمال زیاد نسل های بعدی این خاندان نیز وظیفه خطیر قضاوت و قاضی القضاتی بلخ را به عهده داشته اند. سمعانی (506 – 562 ق.) در الانساب که منبعی نزدیک تر به روزگار حمیدالدین است، از یکی از اعضای این خاندان با نام ابوسعید عمر(457 – 546 ق) فرزند علی بن حسین بن احمد بن محمد بن ابوذر محمودی که قاضی بلخ بود، یاد  می کند. شیخ عبدالقادر مصری در الجواهر همین فرد را پدر قاضی حمید معرفی  می کند.[28]

 

معاصران و همگینان

اشاره شد که حمیدالدین هم عصر سلطان سنجر بود و توسط او به قاضی القضاتی بلخ برگزیده شد. عبدالقادر بدائونی، مورخ و شاعر هندی(947 – 1014ق) او را هم روزگار سلطان معزالدین محمد بن سام غوری (599 ـ 602 ق)  می داند و از تقابل این مطالب، حبیبی نتیجه گرفته که در خاندان محمودی دو نفر به نام «حمیدالدین» بوده است. یکی صاحب مقامات و دیگری فرزند بهاءالدین عمر بن احمد بن محمد بن ابوذر محمودی. اگر چنین فرضی درست باشد، نامه ای فرمان سلطان سنجر(511 ـ 552 ق) درسال 547 ق، برای نصب قاضی بلخ را در بردارد، از آن حمیدالدین صاحب مقامات نیست. زیرا مخاطب این نامه حمید ظهیرالدین ابوبکر محمد بن عمر بن علی است، نه حمیدالدین محمود بن عمر بن احمد. با این همه، درستی یا نادرستی فرض حبیبی روشن نیست و با پذیرفتن این فرض، دیگر نمی توان درباره این که حمیدالدین صاحب مقامات لقب ظهیرالدین داشت و روزگاری قاضی بلخ بود، اطمینان داشت.[29]

حمیدالدین در روزگاری که قاضی القضات بلخ بود، با شاعران و فرزانگان دیگر عرصه علم و ادب دوستی و مراوده داشت. یکی از این بزرگان شاعر بلند آوازه، انوری است. او که در حدود سال 550 ق، پس از اشتباه در پیشگویی، ناچار مرو را ترک کرده بود، پس از نیشابور به بلخ آمد و در این شهر  می زیست. انوری به سبب هجو بلخ توسط فتوحی مروزی که به نام او مشهور شد، او را نزد بلخیان بد نام ساخت و مردم دست به شورش زدند و  می خواستند او را از شهر برانند که وی به دوستش حمیدالدین پناه برد و با حمایت و التفات او در بلخ به زندگی اش ادامه داد. مناسبات شاعرانه این دو شاعر سال ها ادامه داشت که در دیوان انوری نُه مورد مدح حمیدالدین و یک مورد در شکایت از او (به علت غافل بودن از او) دیده  می شود.[30]

وی همچنین با شاعر و ادیب دیگر بلخ، یعنی رشیدالدین وطواط ارتباط شاعرانه داشته و در دیوان وطواط چهار مرتبه به قاضی حمیدالدین اشاره ستایش آمیز شده است.[31] او همین طور با شاعر دیگر معاصر خود، یعنی شمس الدین دقایقی مروزی، مرتبط بوده و دقایق در نامه ای به حمید الدین، او را ستوده است.[32]

 

آثار و رسائل

قاضی حمیدالدین بلخی به عنوان یک عالم و دانشمند فرهیخته بلخی، وظیفه خود را در مورد آیندگان به خوبی انجام داده و با تألیف و تدوین آثار زیر، نسل های آینده را از اندوخته ها و تجربیات علمی و ادبی خود بهره مند ساخت. عناوین زیر از آثار اوست که عوفی آن ها را ضبط کرده و دیگران نیز از وی نقل کرده اند. آثاری که عوفی به وی نسبت داده در واقع نامه ها و رسائل اوست که متأسفانه از گزند روزگار در امان نمانده اند. گرچه عوفی ودیگران این رسائل را به حمیدالدین نسبت داده اند، اما اقبال آشتیانی برای هریک از آن ها مخاطب تاریخی خاصی در نظر گرفته و سرانجام به این نتیجه رسیده که همه مطالبی که عوفی نوشته مربوط به پدر حمیدالدین است؛ و عوفی فقط تألیف مقامات حمیدی را که اثر پسر است، به اشتباه، به پدر نسبت داده است. این در حالی است که در کتاب فضایل بلخ که پنجاه سال پس از درگذشت حمیدالدین تألیف شده، علاوه بر مقامات، به رساله روضةالرضا و رسائل متفرقه او نیز اشاره شده است.[33] با اینکه در سخن اقبال آشتیانی تردید وجود دارد، قاضی حمیدالدین دارای تصانیف، رسائل و آثاری بوده که برای نخستین بار عوفی در لباب الالباب آورده عبارتند از:

وسیلة العفاه الی اکفی الکفاه؛ این اثر به احتمال بسیار به نام خواجه نظام الملک طوسی ملقب به اکفی الکفاة (485 ق.) نوشته شده است.

حنین المستجیر الی حضرت المُجیر؛ این رساله به نام کیا ابوالفتح علی بن حسین طغرایی اردستانی، ملقب به مجیرالملک(یا مجیر الدوله) نوشته شده است.

روضة الرضا فی مدح ابی الرضا؛ این رساله به نام کمال الدوله ابوالرضا فضل الله بن محمد زوزنی، رییس دیوان انشای ملک شاه نوشته شده که در سال 476 ق. به فرمان ملک شاه نابینا و از کار برکنار شد.

قِدح المُغنی فی مدح المعنی[34]، این اثر در مدح معین الملک سید الرؤسا محمد پسر کمال الدوله ابوالرضا بود که مانند پدرش در سال 476 ق. به فرمان ملک شاه چشم های خود را از دست داد.

رسالة الاستغاثه الی الاخوان الثلاثة؛ این اثر، نامه هایی از حمیدالدین به سه پسر نظام الملک است.

منیة الراجی فی جوهر التاجی[35]؛ این رساله در مدح ابوالغنایم تاج الملک، رییس دیوان انشای ملک شاه (485 ق.) نگاشته شد.[36]

مثنوی سفرنامه مرو؛ این مثنوی در مدح رضی الدین شرف الملک نامی سروده شده است.[37]

رسائل متفرقه

مقامات حمیدی[38] که در ذیل به معرفی بیشتر این اثر  می پردازیم:

 

نثر فاخر و عالمانه

کتاب ارزشمند مقامات حمیدی، نخستین مقامات فارسی است و در یک مقدمه و بیست و سه یا (با مقامه مشکوکی که به حمیدالدین منسوب است) بیست و چهار مقامه و یک خاتمه تدوین شده و احتمالاً در دو نوبت نوشته شده است. یکی، پیش از سال 551 ق. با بیست و یک مقامه؛ و دیگری با افزودن چند مقامه بعدی و تصحیح و تغییر ترتیب مقامه های نسخه پیشین. حمیدالدین در این اثر، بر خلاف نظر ابن اثیر که او را بیشتر زیر تأثیر حریری دانسته، از شیوه مقامات عربی بدیع الزمان همدانی و حریری بهره گرفته و حتی مقامه «سکباجیه»اش را به تقلید از «مقامة المضیریة» بدیع الزمان نوشته است. مقامات حمیدی که در روزگاری دراز مورد توجه مترسلان و دبیران بود، نثر سهل و ممتنع دارد. البته گفته اند کلیله و دمنه در پختگی روایت و گلستان در سهولت و روانی نثر از آن پیشی گرفته اند. حمیدالدین در بیشتر مقامه های اثرش از زبان یکی از دوستانش که به روشنی معرفی نشده، ماجراها، سفرها و گفت و گوهایی را روایت کرده است. هدف از نقل این روایت ها، نه توجه به درون مایه و پی گیری داستان، بلکه نمایش گنجینه پربار واژه ها و صنایع بدیعی بوده است. ویژگی دیگر مقامات حمیدی گوناگونی مطالب آن است. حمیدالدین مطالبی از فلسفه، تصوف، مسایل فقهی، مذهبی، اخلاقی، اجتماعی و علمی را در این اثر گنجانده است. این اثر نخستین بار در سال 1260 ق. در تهران و پس از آن، بارها در ایران و هند و از جمله در سال 1268 ق. در گانپور؛ در سال 1290 ق. در تهران، در سال 1344 ش. (چاپ دوم) به کوشش علی اکبر ابرقویی در اصفهان و در 1372 ش. (چاپ دوم) با تصحیح رضا انزابی نژاد در تهران چاپ شد.[39]

در یک نگاه کلی، کتاب ارزشمند مقامات، مهم ترین و مشهورترین اثر حمیدالدین بلخی است که در نثر مسجع و نظم نگاشته شده و مطالبی سودمند در فقه و فلسفه و تصوف در آن نگاشته که بیانگر احاطه وی به این دانش ها است. فرزانگانی چون: انوری در دیوان اشعار، رشید وطواط در چهار قطعه از اشعار، نظامی عروضی در چهار مقاله و سعدالدین وراوینی در مقدمه مرزبان نامه و... حمیدالدین و مقامات او را ستوده اند.[40] در اینجا لازم است به قطره نثر و به شبنم نظم او که در اثر فاخرش انعکاس یافته اشاره کنیم: «... من در غلوای این غرور، و در خُیَلای این سرور، با زمره یی از ظریفان و فرقه یی از حریفان، چون باد صبا از صف به صف و چون باده مَصفّا از کف به کف  می گذشتم؛ و بساط نشاط را به قدم انبساط می نوشتم؛ و با دوستان در بوستان از سر طیش و عیش  می گفتم. هر روز مُضیفی تازه روی  می دیدم و هر شب حریفی خوشخوی  می گزیدم...»[41].

 

شعر و شاعری

در اینکه حمیدالدین شاعر برجسته بوده شکی نیست. اغلب منابع به شاعر بودن او اشاره کرده اند. انوری ارایه شعر خود را در برابر شعر حمید الدین به «زیره به کرمان بردن» تشبیه کرده است. شمس الدین دقایق مروزی «نظم لطیف» او را «سحر حلال» به شمار آورده و عوفی ضمن بیان اینکه «اشعار او به غایت لطیف است» نمونه هایی از شعر او را ذکر کرده؛ و با اشاره به این که قاضی حمید الدین در «شعر و شاعری صاحب قدرت بوده» سفرنامه ای منظوم به نام «سفرنامه مرو» را به قاضی حمیدالدین نسبت داده و 25 بیت از ابیات آن را ذکر کرده است.[42] رضاقلی هدایت ابیات یاد شده را که در نسخه چاپی لباب الالباب نبوده، از نسخه خطی آن نقل کرده و سپس اقبال آشتیانی به سبب اشاره ای که در این مثنوی ظاهراً به شرف الملک خوارزمی، رییس دیوان استیفای ملکشاه سلجوقی(حک: 46 – 485) وجود دارد، به این نتیجه رسیده است که سراینده آن حمیدالدین بلخی نیست، بلکه پدر اوست. در مجموعه رباعیات کتاب نزهة المجالس(تألیف در نیمه اول قرن هفتم) یک رباعی از حمیدالدین بلخی آمده که بیانگر شهرت شاعری او در قرن هفتم است.[43] البته به نظر محمد تقی بهار، اشعاری که از حمیدالدین در ضمن مطالب مقامات آمده «لطفی ندارد و بهتر از نثرش نیست»[44] و خاطر نشان ساخته که گاه «بسیار خوب و مطبوع است و از طراز اشعار قرن پنجم و ششم است.»[45] علاوه براین، غزل های منثور او نیز دلالت بر هنر شاعری اش دارد.[46] صاحبان تذکره ها قطعه شعر دیگری از او نقل کرده اند و آن را به اشتباه درباره جنگ سلطان سنجر با گورخان قراختایی گفته اند؛ اما چون در این قطعه از حکیم کوشککی قاینی که در سرکوب فتنه غُز (548 ق.) به دست سپاهیان سنجر اسیر شد، یاد شده است؛ پیداست که حمیدالدین آن را درباره شکست سپاهیان سنجر به دست طایفه غز سروده است. در یک کلام، با این که تقریباً همگان شاعر بودن قاضی بلخ را ستوده و بر شاعر بودنش تأکید کرده اند؛ دولتشاه سمرقندی در «تذکره الشعراء» نام او را در ردیف شاعران نیاورده و فقط از ارتباط او با انوری سخن گفته است.[47]

در فرجام کلام، خوب است که نمونه شعری از حمید الدین بلخی را تقدیم نماییم:

 

چون آفتاب و مــاه قــدم بر فــلک زنیم

   گر با خیال وصل تو نان بر نــمک زنــیم

مــا را چــو میزبانی وصـل تـو شد یقین

   حاشا که بعد ازین نفس از کوی شک زنیم

آن دم مبادمـان که به اشـراک و اشــتراک

   دستی در آســتین غــم مــشترک زنیــم

ای داده وعده های کــما بیش صــبر کــن

   تا نقد عشوه های تــرا بر مــحک زنیــم[48]

 

تاریخ وفات

قاضی القضاة خوش نام دیار بلخ در سال 559 ق. (1164 م) بدرود حیات گفت و در زادگاهش بلخ باستان برای همیشه آرام گرفت. اکنون بلخیان قدرشناس، مدرسه ای به نامش مسمی کرده و یاد و خاطرش را زنده نگه داشته اند.[49]

 

فرجام کلام

در پایان شایان ذکر است که شماری از سروده های حمیدالدین بلخی در میان متون نثرش، شماری دیگر در تذکره ها ثبت شده اند. یکی از آثار به جا مانده از او «مثنوی سفرنامه مرو» یا «سفر نامه منظوم» (شماره 7 فهرست آثار) است که بنا به نقلی، در مدح رضی الدین شرف الملک نامی سروده شده است و اشاره شد که عوفی 25 بیت از این سفرنامه منظوم را در لباب الالباب آورده و به قاضی حمیدالدین نسبت داده است. آنچه در پی  می آید 140 بیت از این مثنوی منظوم است که جناب آقای سید عباس رستاخیز با نسخه های موجود تصحیح و مقابله کرده و به همراه دو حکایت و یک غزل کوتاه دیگر به جامعه فرهنگی و ادبی تقدیم کرده است. نسخه های مورد استفاده ایشان در تصحیح این ابیات عبارتند از:

نسخه ای که در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی موجود است و با شماره 2043 نگهداری  می شود. این نسخه در ضمیمه مقامات مذکور در مدرسه الفخریه تهران به قلم محمد رضی بن محمد کریم الاشتهاردی به خطی نستعلیق زیبا به غرّه جمادی الثانی 1271 ق. نوشته شده است که دارای 9 برگ 17 سطری و 304 بیت است.

نسخه ای که در تهران، در مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی به شماره 2/774 نگهداری  می شود و بخش پایانی این نسخه افتاده و باقی مانده آن 67 بیت و به خط نستعلیق ریز  می باشد.

جا دارد که در اینجا از همه فعالان عرصه فرهنگ و ادب تقدیر به عمل آید. بویژه از جناب آقای رستاخیز که سال هاست عمر خود را وقف تصحیح متون ادبی مفاخر علمی و ادبی گذشته کرده و تاکنون چندین اثر ارزنده و فاخر تصحیح و مقابله نموده و به جامعه ادبی و فرهنگی پارسی زبانان تقدیم نموده است. آخرین تلاش او تصحیح و مقابله سفرنامه منظوم حمیدالدین بلخی است که در ادامه  می خوانید.

 

سفرنامه منظوم

 




تاریخ : سه شنبه 92/12/6 | 10:47 عصر | نویسنده : سید محمد احسانی | نظر
.: Weblog Themes By Slide Skin:.